محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

◕‿◕قلب مادری◕‿◕

پدر و مادر عزیزم روزتون مبارک

پدر و مادر عزیزم روزتون مبارک ، خدارا شکر میکنم و خوشحالم که در خانواده ای فرهنگی و تحصیلکرده بزرگ شدم .پدری مهربان ،اهل مطالعه  و مومن و مادری فداکار ،زحمتکش و خوش اخلاق .روزتون مبارک از صمیم قلب دوستتان دارم   راستی جا داره این روز رو به عشقم محمد جان هم تبریک بگم که هم پدری نمونه وهم مهندسی فرهیخته و هم معلمی مهربان برای این مرز و بوم است. از طرف طاها گلی: بابایی "پدر بزرگ و مادربزرگ  عزیزم روزتون مبارک.   ای معلم تو را سپاس :   ای آغاز بی پایان ، ای وجود بی کران ، تو را سپاس   ای والا مقام ، ای فراتر از کلام، تورا سپاس.   ای که همچون باران بر کویر خشک...
13 ارديبهشت 1391

خبرهای جدید

سلام به همه دوستهای خوبه نی نی وبلاگیمون. کمال تشکر دارم از تموم دوستهای گلم که ما رو تو این یه هفته فراموش نکردن و با نظرات زیباشون مایه دلگرمی ما بودن. بعد از یک هفته از خونه مادری برگشتیم با کلی خبر قشنگ و تازه. اول از همه و مهمتر از همه اینکه مروارید پنجم طاها گلیمونم در 11 ماه و 14 روزگیش سرشو از این صدف زیبا بیرون آورد و طاها گلی ما رو کرد 5 دندونه .     الهی مادر قربون اون دندونهای سفید و قشنگت بره. دوم اینکه یه چند هفته ایی هست که سینه خیز رفتن طاها گلی کاملآ به چهار دست و پا تبدیل شده و در یک چشم به هم زدن خوشو به هر چیزی که میخواد میرسونه و دستشو از پشتی و دیوار میگیره و بدون کمک من...
13 ارديبهشت 1391

پارسال همین روزها

  سال گذشته … انگار همین دیروز بود که بهار  را پشت سر گذاشتی انگار همین دیروز بود که بابایی و مامانی دنبال طرح کارت تولد و تالار و رزرو تخت بیمارستان و ..... بودن خدا یکی از فرشته های زیبا و مهربانش را به این دنیا هدیه داد تویی آن هدیه ی زیبا از طرف خدا برای این دنیا بهار تو را دید و تو شدی آغاز زیباییها بهار تو را دید و تو شدی آغاز شکفتن گلها از همان روز خدا تو را به من داد ، عشق تو را در قلبم مثل رازی پنهان قرار داد سالهایی نیز که تو نبودی اما عشق تو بود قلبم پر از آرامش و عشق و محبت بود میدانستم یکی مثل تو به این دنیا آمده و در راه است ، و این دل من است که خودش میداند و چشم انتظار است ...
5 ارديبهشت 1391

answer please

اگه تو آسمون یه تابلوی بزرگ داشتی که همه میتونستن ببیننش روش چه مینوشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
4 ارديبهشت 1391

مادرانگی

پسر گلم مادرانگی را با تو آغاز می‌کنم و هر روز این احساس زیبا با تو رشد می‌کند. زیبای کوچک، آنقدر خالصی که هربار صدایم می‌کنی بند بند وجودم به لرزه می‌افتد، چه افتخاریست مادر تو بودن! آن لحظه که صورتم را می‌بوسی بهترین پاسخ عاشقانه را می‌گیرم،  دیگر خیالی نیست مرا… کاش می‌شد همه احساسی که بین من و تو هست را تشریح کرد، شاید فقط محبت نیست! احترامیست که من برای خالق چنین کوچک عظیمی می‌گذارم! طاهای   مهربان مادر همه بازیهای کودکیت را دوست دارم و هر روز حس بزرگ شدنت را با لذتی آمیخته با درد، لمس می‌کنم نمی‌خواهم آرزو کنم ای کاش به اندازه آغوش...
4 ارديبهشت 1391

پسر کوچولوی من

  چشمهایـــــــم را بسته ام ، تا تو را ببینم   مادر که می‌شوی گاهی دلت می‌گیرد. گاه بی‌اختیار اشک میریزی و چون مادری وقتی همه خوابند گریه می‌کنی … دلت می‌خواهد همه تاجهای افتخار مادر بودن را به کناری بگذاری و خودت راه نگاه کنی گاهی خالی می‌شوی از همه خنده‌ها، گاهی دلت فقط یک جاده می‌خواهد که بروی اما نمی‌دانی کجا؟ و چرا؟ گاهی حتی آزاد نیستی که فکر کنی، که بسازی، بنويسی و دلت می‌گیرد و تو سوال می‌کنی و من هیچ نمی‌گویم و تو اصرار می‌کنی و من … دلم می‌گیرد وقتی از تو فرار می‌کنم و دلم پیش توست، نمی‌دانی چقدر دردن...
1 ارديبهشت 1391